تنها تفاوتش این است که آن وقت ها می شد با یک مقدار زحمت آن در چوبی را باز کرد و حیاط را همان طور که هست دید ولی دنیا به جای آن در چوبی دیواره هایی بلند دارد و هرچه می گردم که روزنه ای برای دیدن آن طرفش بیابم چیزی نمی بینم. ولی این نسیم،نسیمی که از آن طرف دیوار می آید و بی آنکه ببینمش اطرافم می رقصد و با سرانگشتانش صورتم را نوازش می کند، بیشتر وسوسه ام می کند که از این دیوار بالا بروم و به آن طرفش سرک بکشم یا حداقل همان سوراخ کوچک در چوبی را در آن پیدا کنم و مثل همان بچگی هایم ساعت ها به آن طرف خیره شوم.
نمی دانم شاید روزی به جای این روزنه، پنجره ای با شیشه های رنگی در این دیوار پیدا کنم. درست شبیهِ پنجره یِ خانه هایِ قدیمیِ بوشهر که هنوز هم تیغِ تیزِ آفتابِ لیان را به رنگین کمانی سحرانگیز تبدیل می کند و آرام بخش روح زخم خورده یِ مردمان آفتاب و دریاست.